قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

سال 92...

سال ٩١ هم گذشت. با تمام تلخی‌های زیاد و شیرینی‌های کمش. این اختلاف اینقدر زیاد بود که تقریبا میشه گفت شیرینی‌هاش اصلا حس نشد. سالی که شاید می‌تونست یکی از بهترین سالهای عمرم باشه. عوضش یک سال همراه با استرس، ناراحتی و از همه بدتر تنهایی بود، تنهایی که هیچوقت پر نشد و حتی برعکس؛ التماس و گدایی محبت‌ام رو با زبون تند و تمسخر جواب دادند که همین روند باعث شد چند ماه آخر سال حسابی پشت مارو به خاک بکشونه...... ای کاش تو اون روزها پشتگرمی واقعی وجود داشت که این چند ماه تلخ در زندگی‌ام رقم نمی‌خورد ولی دقیقا در زمان حساس تحمل این همه سختی، دقیقا اونهایی که باید می‌موندند رفتند، بماند!
می‌خوام سال ٩٢ دیگه اینجوری نباشه، لازمه‌اش هم اینه که افراد و موضوعاتی که قبلا واسم مهم بودند، اهمیت خودشون رو از دست بدن. وقتی از کسی توقعی نداشته باشی دیگه از اینکه چرا فلان کار رو کرد و فلان کار رو نکرد ناراحت نمی‌شی. وقتی موضوعی واست مهم نباشه دیگه اهمیت نداره که چه اتفاقی واسه اون موضوع می‌افته. پس علی الحساب امسال میشه سال "دل کندن از آنکه (آنچه) ارزش دل بستن را ندارد. "
از طرفی تو سن ٢٥ سالگی باید به تمام ناراحتی‌های بدنم رسیدگی کنم. به قول معروف چند مورد خاص هست که باید سریعا بهش رسیدگی بشه، و تا همین الان هم کلی دیر شده. پس از طرفی امسال سال "حرکت به سمت تندرستی و سلامت کامل" هم هست.


می‌توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه‌ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می‌دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

دانه‌ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره‌ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

می‌توانی فقط از زاویه‌ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی

بعد از این، مرگ، نفسهای مرا می‌شمرد
فقط از این نگرانم، که تو تنها بشوی

خیر الحاکمین....

سلام. در ادامه مطالب قرآن نوشت که پارسال شروع کردم:

آیات پایانی سوره یونس:


وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَنفَعُکَ وَلاَ یَضُرُّکَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذًا مِّنَ الظَّالِمِینَ


به جای الله ، خدایانی را که نه به تو سود می رسانند و نه زیان، مخوان که اگر چنین کنی از ستمکاران خواهی بود


وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصَیبُ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ


و اگر خدا به تو زیانی برساند، جز او کسی نمی‌تواند آن را دفع کند و اگر برای تو خیری بخواهد، هیچ کس فضل او را باز نتواند داشت فضل خود را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند و او آمرزنده و مهربان است


قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ


بگو: ای مردم ، پیام راستین از جانب پروردگارتان برایتان فرا رسید پس هر کس که به راه راست هدایت یابد، هدایت به سود اوست و هر که گمراه گردد، به زیان خویش به گمراهی افتاده است و من عهده دار شما نیستم.


وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّىَ یَحْکُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ

چیزى را که به تو وحى می‌شود پیروى کن و صبر کن تا خدا حکم کند که او بهترین حکم کنندگان است.
--------------------------------------------------------------------------

گاهی مواقع ما کاملا کور و کر می‌شویم، قرآن خدا جلومون بازه، همین آیات اومده، باز هم در دلمان غوغاست که نفری که اون طرف ایستاده مشکلمون رو حل کنه! انسانهای خوبی برای خدا نیستیم.....

خواب.....

عجب بساطی شده ها!
صبح ها ساعت ٥ بیدار میشم و دیگه خوابم نمی بره تا نزدیک ساعت ٧ که دوباره می خوابم و  از سرویس جا می مونم و چون خ ولیعصر(عج) بالاتر از امیراکرم به دلیل احداث تونل مترو بسته است، دیر می رسم سرکار. تقریبا از اول هفته برنامه بر همین منواله! حالا اگه ٥ تا ٧ رو می خوابیدم خیلی ناراحتی نداشت. خلاصه لذتی که تو ٥ دقیقه خواب صبح هست، تو ٨ ساعت خواب شب نیست!

غروبا خیالت راحت.....

هر سال میگیم دریغ از پارسال......

پارسال ١٩ اسفند یه مطلب تو وبلاگ گذاشتم با عنوان روزمرگی که یه بخش کوچیکی‌اش رو دوباره میذارم:
یادمه یک سال، راهروی نمایشگاه شهدای مدرسه با روزنامه‌های زیاد و عکس تلویزیون و این‌ها شروع می‌شد. من داشتم با معلم خوب و دوست‌داشتنی‌ام آقای کتابچی، نمایشگاه رو می‌دیدم. بهم گفت هروقت هرجا روزنامه و تلویزیون و اخبار و این‌ها رو زدند معنی روزمرگی زندگی ما رو می‌ده. پیش خودم فکر می‌کردم -شاید هم داشتم یه جورایی به خودم قول می‌دادم- که هرچقدر هم زندگی‌ام شلوغ شد این هفته شهدای مدرسه رو فراموش نکنم و حتما توش شرکت کنم. پارسال که می‌رفتم سر کار، یه دو سه ساعت مرخصی گرفتم و با آژانس رفتم مدرسه و مراسم یک روز رو بودم و استفاده کردم. ولی امروز توی گروپ دوره دیدم یکی از بچه‌هامون نوشته که دیشب مراسم پایانی هفته شهدا بوده! ای داد بیداد، من خبردار نشدم و هیچ کسی هم به من خبر نداد و تموم شد. نمی‌دونم از دست خودم باید ناراحت باشم، یا از دست بقیه که خبر ندادند. یا از دست زندگی که اینقدر ما رو درگیر کرد که حواس‌امون نبود، شاید هم توفیق نداشتیم ولی خلاصه نتیجه‌اش این شد که آخرش خیلی راحت توی میدون زندگی و روزمره‌گی باختیم.
حالا این نکته یک مقداری ذهن‌ام رو مشغول کرده که بنام بر این بود که هر سال توی مراسم پایانی هفته شهدا باشم. ولی راجع به جهادی می‌گفتم تا جایی که بتونم، شرکت می‌کنم و می‌رم. حالا این هفته شهدا که اینطوری شد، پس وای به حال جهادی رفتن ما، که قراره چی بشه! جهادی رو دوست دارم، به هزار و یک دلیل، یکی‌اش اینه که شاید رفتن به جهادی یه نمونه کوچک از این جداشدن از زندگی روزمره باشه برام......



این متن مال سال گذشته بود ولی متاسفانه امسال هم دوباره هفته شهدای مدرسه برای من، همان شد که پارسال شد و از دستش دادم، اصولا کلا همه چیز مثل سال گذشته است و گویا من که انتظار تغییر داشتم اشتباه کردم، بماند..... فقط اگه پارسال شک داشتم نسبت به این قضیه که زندگی، ما رو هم تو خودش حل کرده، امسال دیگه مطمئن شدم. چند روز پیش داشتم با دوستی صحبت می کردم که: "ناراحتم از اینکه شاید امسال جهادی نتونم برم و داره یواش یواش دوران ما برای اومدن جهادی، تموم میشه" و رفیق ما که گفت: "پرواضحه که عمر جهادی ماها تمومه، ولی خداییش چقدر حال داد".


تکیه کردم بر وفای او، غلط کردم غلط

باختم جان در هوای او، غلط کردم غلط
عمر کردم صرف او، فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او، غلط کردم غلط....

پیشنهاد امشب....

آهنگ خیلی قشنگی‌ه، مخصوصاً اگه با توجه به معنی‌اش شنیده بشه:

شنیدن آهنگ